اگر به پرفروشترین فیلمهای سال 2025 نگاهی بیاندازید، آثاری را در بالای این فهرست میبینید که مخاطب هدفشان گروه سنی کودکان است. یکی از آنها، «یک فیلم ماینکرفت» (A Minecraft movie) است که با 955 میلیون دلار فروش در جایگاه سوم پروفروشترین فیلمهای 2025 ایستاده است. انیمیشن Ne Zha 2 و فیلم Lilo & Stich به ترتیب در بالای این لیست قرار دارند.
همچنین ماینکرفت دومین فیلم پرفروش تاریخ (بعد از انیمیشن برادران سوپرماریو) است که براساس یک بازی ویدویی ساخته شده است.
پروژه تولید این فیلم از سال 2014 کلید خورده بود؛ اما به دلایل مختلف از جمله شیوع کرونا به تعویق انداخته شد تا در نهایت در 4 آوریل 2025 روی پرده سینما رفت.
نکتهای که مدیران پروژه برای ساخت فیلمی در جهان ماینکرفت روی آن تاکید داشتند، وجود خلاقیت در داستان فیلم بود. در طول فیلم هم میبینیم که تلاش زیادی شده است تا «یک فیلم ماینکرفت» از کلیشه رهایی یابد؛ ولی آیا این تلاشها به نتیجه تازهای رسیده است؟
با کریتیکلنز همراه باشید تا به نقد و بررسی فیلم «یک فیلم ماینکرفت»، داستانی رنگارنگ و با ماجراجویی کودکانه بپردازیم.
یک فانتزی ساده
خلاصه داستان
استیو با بازی جک بلک (Jack Black) از کودکی عاشق جستجوی معدن بوده است. وی بالاخره در بزرگسالی تصمیم میگیرد به معدن محلش برود. آنجا را میگردد و به طور اتفاقی یک پرتال را باز میکند. با این پورتال، استیو وارد جهان ماینکرفت میشود.
استیو آنجا شهر خود را میسازد و به آرزوی بچگیاش میرسد. یک روز استیو پرتالی دیگر را باز میکند که وی را به جهانی از موجودات شرور میبرد. استیو آنجا زندانی میشود. حال باید منتظر یک گروه نجات باشیم.
هشدار: این متن حاوی اسپویل است!
گرت، مرد آشغالی
فیلم ماینکرفت بعد از معرفی شخصیت استیو سراغ شخصیت گرت گریسون با بازی جیسون موموا میرود. گرت فروشگاه بازیهای قدیمی دارد و گویا اوضاع کاسبی روبهراهی ندارد. وی در یک حراجی وسایلی را میخرد که از قضا قبلاً متعلق به استیو بوده است.
بلافاصله پس از گرت، دوربین سمت ناتالی با بازی اما مایرز و هنری با بازی سباستین یوجین هانسن میرود. ناتالی و هنری خواهر و برادر هستند. آنها اولین روزشان در شهر جدید است. مادر ناتالی و هنری فوت شده و ناتالی برای کار به شهر خیالی چاگلاس آمده است.
هنری
هنری در ابتدا با محیط جدید سازگار نمیشود. وی در مسیرش به مدرسه با مغازه گرت آشنا میشود. سپس با همکلاسیهایش سر ساخت یک موشک کل کل میکند. هنری موشک را میسازد اما همکلاسیهایش بدجنسی میکنند و یک سیم از موشک را قطع میکنند. همین میشود که موشک بعد از اوج گرفتن از کنترل خارج میشود و به کارخانه تولید چیپس شهر برخورد میکند. جایی که خواهرش ناتالی آنجا مشغول کار شده است.
مدیر مدرسه از هنری میخواهد که به سرپرستش زنگ بزند. هنری هم به جای ناتالی تصمیم میگیرد گرت را عموی خود جا بزند تا از سرزنش ناتالی فرار کند. سپس باهم به مغازه گرت میروند. هنری که از شکست پروژهاش ناامید بود، نظرش به یک مکعب جادویی جلب میشود. این همان مکعبی است که پرتال را به جهان ماینکرفت باز میکند.
ورود به جهان ماینکرفت
هنری و گرت توسط مکعب که فعال شده است، به داخل معدن شهر کشیده میشوند. از آنطرف ناتالی هم متوجه میشود هنری به سمت معدن رفته است. وی با نگرانی دنبال برادرش میرود. اینکه صاحب خانه ناتالی چگونه توانست رد موقعیت مکانی هنری را بزند عجیب بود؛ چون هیچ صحنهای قبل از آن نشان نداد که تلفن همراه هنری به موبایل صاحب خانه وصل شده باشد یا اپلیکیشن خاصی برای نمایش موقعیت مکانی دانشآموزان وجود داشته باشد.
به هرحال هنری، گرت، ناتالی و خانم داون (صاحب خانه) همگی به سمت پرتالی که باز شده بود، کشیده میشوند. آنها محو جذابیت جهان ماینکرفت هستند که در این حین، یک کاراکتر NPC (شخصیتی که توسط هوش مصنوعی بازی کنترل میشود) از همان پرتال خارج شده و به جهان واقعیت منتقل میشود.
این کاراکتر خنگ بودن بانمکی دارد. این NPC با مدیر مدرسه برخورد میکند و با وی سر قرار هم میرود. بجز جنبه طنز ماجرا، این داستان فرعی تاثیری بر روایت اصلی فیلم ندارد.
شخصیت شرور داستان، یعنی مالگوشا، متوجه میشود گوی مکعبیشکل به جهان ماینکرفت باز گشته است. مالگوشا استیو را مامور میکند تا گوی را برایش بیاورد. در غیر اینصورت دنیس، سگ دوستداشتنیاش را میکشد. یک نکته غیرمنطقی دیگر این است که استیو خودش دنیس را فراری داد و گوی را به آن سگ سپرد؛ ولی همچنان باور دارد که دنیس توسط مالگوشا اسیر شده است. چگونه میشود مالگوشا دنیس را داشته باشد اما گوی را در اختیار نداشته باشد؟!
شاید بگویید ماینکرفت یک فیلم کودکانه فانتزی است و چنین ایراداتی به چشم نمیآید؛ ولی همین جزئیات یک فیلم خوب را میسازند حتی اگر فیلم برای رده سنی کودکان باشد. ممکن است بچهها با فضای رنگین و ساختمانهای فانتزی ماینکرفت سرگرم شوند؛ اما جزو فیلمهایی نیست که موردعلاقهشان باشد. تازه ماینکرفت فیلمی بود که بخاطر بازی ویدیویی آن مخاطبین بزرگسال هم انتظار دیدن آن را داشتند.
حمله زامبیها و خوکها
وقتی هنری و دوستانش وارد فاز شب میشوند، ارتشی از زامبی و اسکلت را جلوی خود میبینند. این سکانس بنظرم بهترین سکانس ماینکرفت است. هم موسیقی و هم اکشن مخاطب را جذب میکنند. صحنه ورود استیو و مبارزه با زامبیها هم فیلم را به اوج خود میرساند.
در این جست و گریز، گوی زمینی در دستان گرت نابود میشود. حال باید ماجراجویی دیگری آغاز کنند تا جایگزین آن گوی را بیابند. در این ماجراجویی جزئیات بیشتری از دنیای ماینکرفت میبینیم. نقطه قوت فیلم همین خلق فضای فانتزی است. مرغ سوخاری در بازار شهر یا ساخت سلاح با ترکیب اجزاء، جلوه بصری جذابی را برای بیننده ایجاد میکنند.
پس از معرفی شهر، فیلم ماینکرفت دوباره وارد فاز اکشن میشود. خوکها به دستور مالگوشا و به فرماندهی چانگوس به شهر استیو حمله میکنند تا گوی را از آنها بگیرند. مبارزه تیم استیو با خوکها هم همراه با موزیک و رقص است. ولی طولانی بودن این سکانس مخاطب را خسته میکند.
پیدا کردن گوی کریستالی
استیو و دوستان از حمله خوکها هم جان سالم به در میبرند. ناتالی و خانم داون از بقیه جدا میشوند. آنها شب دنیس (سگ استیو) را پیدا میکنند. پس دیگر دلیلی برای استیو وجود ندارد که اسیر مالگوشا شود.
در یک فلشبک، استیو ماجرای مالگوشا را تعریف میکند. این خوک شرور، در کودکی آرزوی رقاص شدن را داشته است؛ ولی جامعه ظرفیت پذیرش آرزویش را نداشت و فقط سرخوردگی برای وی باقی ماند.
یکی از دو پیام آموزنده فیلم در همین سکانس خلاصه شده است. پیامی به بزرگترها که در ذوق کودکان نزنند. این فلشبک آنقدر بیربط به بقیه فیلم است و هیچ تاثیری در روایت داستان ندارد که حس میکنم سازندگان ماینکرفت آن را درون فیلم جا دادهاند تا خالی بودن معنایی داستان داد نزند.
ماجراجوییهایی استیو، هنری و گرت به یافتن گوی کریستال زمینی ختم میشود و دوباره قادر به باز کردن پرتال خواهند بود. در همین لحظه مالگوشا سر میرسد و گوی را از استیو میقاپد. گرت فداکاری میکند تا استیو و هنری بتوانند فرار کنند.
نبرد آخر
مالگوشا عملیات نابودی زمینها را شروع میکند. تیم استیو هم مجدد آماده میشوند تا گوی را پس بگیرند. مبارزه نهایی شبیه جنگ بین الفها و ارگها در فیلم ارباب حلقهها است. مبارزه هم به نفع جبهه خیر تمام میشود و گوی مکعبی در دستان ناتالی فرود میآید.
پیام آموزنده دوم فیلم هم پس از مبارزه بیان میشود؛ پیامی به بچهها که شجاع باشند و رویای خود را دنبال کنند. جا زدن کار آدمهای ترسو است. نمیگویم فیلم باید پر از جملات حکیمانه با داستانی معنوی میبود؛ ولی حداقل انتظار این است که در طول روایت داستان هم اثری از این پیام ببینیم. تقابل استیو و مالگوشا هیچ لایه درونیای ندارد. فلشبک گذشته مالگوشا و نطق استیو راجع به شجاع بودن، یک سناریو خارج از ماجراهای در طول ماینکرفت دارد.
تحلیل کلی
«یک فیلم ماینکرفت» فیلمی قابل دیدن است. بازی جک بلک به تنهایی ارزش فیلم را حفظ میکند. همچنین بار کمدی فیلم که بیشترش بر دوش جیسون موموآ و جک بلک است، تا حد خوبی مخاطب را میخنداند.
پروژه ماینکرفت 11 سال بود که به نتیجه نهایی نرسیده بود. کمپانی برادران وارنر شرط ساخت این فیلم را داشتن حرفی جدی برای گفتن میدانستند. عجیب است با این همه وسواس نسبت به این پروژه، جزئیات داستان ماینکرفت بسیار کم پرداخته شده است.
محدودیت زمان فیلم هم تاثیرگذار بوده است. اگر فیلم ماینکرفت به جای یک ساعت و چهل دقیقه، سه ساعت بود و یا در دو قسمت ساخته میشد، شاید خیلی از سناریوها بیشتر پخته میشدند. من خودم طرفدار آثار با ریتم تند هستم؛ اما اینجا باید بگویم که سرعت بالا در روایت به بدنه فیلم آسیب زده است.
سری اول که ماینکرفت را دیدم، انتظاراتم نسبت به آنچه که در فیلم بود بسیار تفاوت داشت. شخصیتپردازیها بیش از حد سطحی بودند. از جنبه احساسی فیلم خیلی سریع عبور شد. خیلی از گرهها هم با یک اتفاق آبکی که منطقی پشتش نبود حل شدند.
با اینحال وقتی برای بار دوم فیلم را بررسی کردم متوجه شدم باید عینک جزئیبینی را از چشم دربیاورم. فیلم ماینکرفت به اندازه کافی موسیقی و طنز و هیجان دارد که بینندهها، مخصوصا مخاطبین کودک را سرجایشان بنشاند و حوصلهشان را سر نبرد. در کل، ماینکرفت فیلمی نیست که ارزش هنری داشته باشد؛ بلکه برای گذشتن وقت و سفری یک ساعت و چهل دقیقهای به دنیایی فانتزی مناسب است.