چندین سال است که ژاپنیها مهارتهای خودشان را در ساخت بازیهای ترسناک نشان دادهاند. کمتر کسی است که دو مجموعه موفق Resident Evil و Silent Hill را نشناسد. اما اینها عنواینی هستند که با فضای غربی و مناسب با سلیقه غربیها ساخته شدهاند و عناوینی که کاملا در فضای ژاپنی هستند، مانند Fatal Frame طرفداران کمتری در سطح جهان پیدا کردهاند. استودیو نایوتا، در دومین اثر مستقل خود تصمیم گرفته تا داستانی ترسناک در ژاپن دهه ۱۹۸۰ را روایت کند و برخلاف اکثریت بازیهای مطرح ژاپنی، به افسانهها و فرهنگ کشور ژاپن بپردازد. اکنون این سوال پیش میآید که آیا Hollow Cocoon به عنوان یک اثر مستقل میتواند در کنار سایر آثار موفق ژاپنی قرار بگیرد؟ با کریتیک لنز همراه باشید تا به پاسخ این سوال برسیم.
پیله کرمهای ابریشم
این نقد بر اساس نسخه مخصوص منتقدین، و پس از ۵ ساعت تجربه بازی در پلتفرم Nintendo Switch انجام شده است.
داستان بازی از جایی آغاز میشود که میناتو یک تماس تلفنی از پدرش دریافت میکند که مادربزرگ او مریض شده و در بیمارستان بستری است. میناتو با وجود اینکه دل خوشی از مادربزرگش ندارد و از او بابت حضور نیافتن در مراسم فوت مادرش دلخور است، اما با اصرار پدرش قبول میکند تا به روستای مادریاش سفر کند. پدر میناتو در بیمارستان میماند و کلید خانه را به او میدهد تا او بتواند شب را در آنجا سپری کند. میناتو وارد خانه میشود و مدتی آنجا استراحت میکند تا زمانی که صدایی در خانه میشنود و در حیاط پشتی خانه با موجودی عجیب مواجه میشود. از آن لحظه به بعد جان میناتو حتی برای لحظهای در امان نیست و باید دائما از دید آن موجود عجیب پنهان شود و همزمان دنبال راهی برای فرار باشد.
خانه مادری میناتو
تمام اتفاقات بازی، در خانه مادربزرگ میناتو جریان دارد. جایی که او باید برای فرار از جان خود و همچنین کشف حقیقت راجع به خودش و گذشته خانوادهاش مبارزه کند. گیمپلی بازی در سبک Walking Simulator (شبیهساز راه رفتن) است و المانهایی از Survival Horror (بقا) و Psychological Horror (ترس روانشناختی) نیز در آن دیده میشود. با توجه به داستان بازی و مکان روایت داستان، خواسته و ناخواسته شباهتهای بسیاری با مجموعه Fatal Frame در آن دیده میشود. هرچند این شباهتها صرفا در فضاسازی است و گیمپلی بازی بیشتر یادآور بازی رزیدنت ایول ۷ است. طراحی فضای داخلی از جزئیات خوبی برخوراد است و به بهترین شکل یک خانه روستایی در دهه ۸۰ میلادی ژاپن را به تصویر میکشد. هرچند در نسخه Nintendo Switch، برخی مدلسازیها از جزئیات کمتری نسبت به نسخه PC برخوردار هستند و بافت برخی وسایل، مانند کمدهایی که باید در آن قایم شوید، ممکن است توی ذوق بزند و قدیمی جلوه کند. اما به طور کلی بازی به لحاظ بصری زیبا تلقی میشود و در معدود مواقعی که بازی به شما اجازه میدهد تا با آرامش در محیط بازی گشت و گذار کرد، میتوان از زیباییهای محیط بهره برد. در این بازی، میناتو هیچگونه وسیله دفاعی همراه خود ندارد. پس از اولین مواجه با هیولا، برقهای خانه نیز به طور کل قطع میشود و میناتو باید به وسیله یک چراغقوه مسیر خود را پیدا کند. طراحی فضای خانه هرچند زیباست، اما بخشهای زیادی از آن مشابه یکدیگر هستند و پیدا کردن مسیر، به خصوص در ابتدای بازی که هنوز به نقشه دسترسی ندارید، بسیار دشوار است. حتی پس از پیدا کردن نقشه خانه، باز هم ممکن است در آن گم شوید. این موضوع به حس ترسناکی بازی کمک میکند، اما از طرفی آزاردهنده است. چرا که در بسیاری از مواقع لازم است برای باز کردن یکی از درهای خانه آیتمی را پیدا کنید و پس از پیدا کردن آیتم ممکن است به یاد نیاورید آن در مورد نظر دقیقا کجای خانه قرار دارد. در نقشه نیز هیچ علامتی مربوط به درهای قفلشده وجود ندارد و پیدا کردن همه چیز به عهده خودتان است. تلاش برای پیدا کردن درها و یا قفلهای مورد نظر در حالی که یک هیولا همیشه به دنبال شماست بسیار طاقت فرسا است و از یک مقطعی حس ترس به طور کامل از بین میرود و یک حس تکراری و خسته کننده قالب میشود.
در طول بازی تعدادی سکه برای جمعآوری وجود دارد که با پیدا کردن آنها میتوانید از دستگاههای بازی در برخی نقاط پیدا میشوند استفاده کنید. این موضوع شاید در نگاه اول یک مینی گیم فرعی به نظر بیاید. اما تمام کردن این بازیها برای رسیدن به پایان اصلی بازی اجباری است که با توجه به محدود بودن تعداد سکهها، تبدیل به یک کار بسیار دشوار و طاقت فرسا شدهاست. خوشبختانه پایانهای دیگر بازی نیز هرکدام جذابیت خودشان را دارند و بدون دست یافتن به پایان اصلی، باز هم میتوانید تجربه خوبی از داستان این بازی داشته باشید.
هیولایی در یک روستا
هویت هیولای خانه مادری میناتو، یکی از بخشهای مهم داستان است و از آنجایی که فاحش کردن اسم این شخصیت، میتواند داستان بازی را لو بدهد، در طول این نقد، از او صرفا با عنوان هیولا یاد میشود. این هیولا تقریبا در تمام مواقع بازی با شما در خانه است. هوش مصنوعی او به گونهای طراحی شده است که بسیار نسبت به صدا حساس است. بنابراین حتی اگر از او دور باشید و در خانه شروع به دویدن کنید، احتمالا هیولا به سرعت شما را پیدا میکند. او همچنین نسبت به نور حساس است و اگر در اطراف او کاملا بی صدا باشید اما چراغ قوه را روشن نگه داشته باشید، به احتمال زیاد متوجه حضور شما خواهد شد. حتی در مواقعی که هیولا بیرون از خانه است و در حیاط پرسه میزند میتواند متوجه حضور شما شود و با شکستن پنجرههای خانه به سرعت به سمتتان بیاید. صداسازی و موسیقیهای بازی در این بخش به خوبی عمل کردهاند. هنگامی که هیولا اطراف شما باشد موسیقی مرموزی شروع به پخش شدن میکند و صدای نفسهای هیولا به طور واضح به گوش شما میرسد. همچنین حس ترس نیز در نفسهای میناتو به خوبی حس میشود. در مواقعی از بازی مخفی شدن از هیولا و توجه به صدای او میتواند به خوبی حس ترس و اضطراب را منتقل کند. هرچند این مورد همیشه به خوبی اجرا نمیشود. مشکل از جایی شروع میشود که این هیولا تقریبا هیچ نقطه ضعفی ندارد و میناتو نیز جز مخفی شدن راهکار دیگری برای مقابله با او ندارد. هیولا به محض آنکه متوجه حضور شما شود، پس از چند ثانیه جیغ کشیدن، با سرعت تمام به سمت شما میدود. اگر بتوانید از او فرار کنید و از شانستان به یاد داشته باشید در کدام یک از اتاقهای اطراف مکانی برای مخفی شدن وجود دارد و در آنجا مخفی شوید، او به سادگی میتواند شما را پیدا کند و از داخل آن کمد یا صندوقچه به بیرون بکشد. برای اینکه هیولا شما را در داخل کمد پیدا نکند باید ابتدا مطمئن شوید که او وارد شدن شما به آن اتاق مد نظر را ندیده که معمولا بدون بستن درهای پشت سرتان این اتفاق نمیافتد. اما سرعت هیولا به قدری زیاد است که اگر بخواهید به پشت سرتان برگردید تا در را ببینید ممکن است توسط او شکار شوید.
از دیگر راهکارهای مقابله با این هیولا، کشاندن آن به سمت اتاقهایی است که کاغذ طلسم در آن وجود دارد. در این اتاقها هم میتوانید بازی را سیو کنید و هم به هیولا آسیب بزنید. هرکدام از این اتاقها فقط یک بار میتوانند به هیولا آسیب بزنند و پس از آن تاثیر طلسم از بین میرود. اما پس از انجام اینکار تا چند دقیقه میتوانید با خیال راحت در خانه بدوید و به سرعت معماهای بازی را حل کنید. به طور کلی با وجود طراحی نسبتا ترسناک ظاهر هیولا و صداگذاریهای خوب، این هیولا نمیتواند چندان ترسناک باقی بماند و صرفا اذیتتان میکند تا حل کردن معماهای بازی و پیدا کردن مسیر دشوارتر شود. این چالش چندان چیز بدی در طراحی مراحل یک بازی نیست، اما برای یک بازی ترسناک لازم است تا تعادل رعایت شود و تنها به یک روش برای ترساندن مخاطب بسنده نکند.
با وجود ضعفی که در رفتار این هیولا وجود دارد. معماهای بازی به خوبی طراحی شدهاند و برای یک عنوان ۴ الی ۵ ساعته، محتوای خوبی ارائه میدهند که بازیکن را ترغیب به ادامه بازی کند. این معماها اغلب یادآور معماهای کلاسیک ژانر ترسناک هستند. از پیدا کردن سطل برای بیرون آوردن چیزی از داخل چاه گرفته تا پیداکردن لوح برای قرار دادن در معبد و ایجاد شکل لازم برای باز کردن قفل جعبهها، همه آنها به نوعی از بازیهای مطرح این ژانر الهام گرفته شدهاند و هرچند نمیتوان آنها را جدید و نوآورانه خطاب کرد، اما وظیفه خود را به خوبی انجام میدهند.
گذشته تاریک
روایت این عنوان راجع به پخش شدن یک ویروس یا گناههای نابخشوده شخصیت اصلی نیست، بلکه راجع به کشف گذشته خود و هویت واقعیاش است. تمام اتفاقات داستان به همان هیولای داخل خانه ختم میشود و زمانی که پرده از رازها برداشته میشود، با یک داستان غمانگیز و زیبا مواجه میشویم. مرموز بودن اتفاقات یکی دیگر از نقاط قوت داستان میباشد و در کنار معماها، این هم میتواند دلیل خوبی برای ترغیب بازیکن به ادامه بازی باشد. هرچند اگر موسیقیهای بهتری در بازی وجود داشت میتوانست حس بیشتری منتقل کند. همچنین میانپردههای بازی نیز بسیار محدود هستند و اکثر اتفاقات داستان را باید از طریق مطالعه یادداشتها دنبال کنید. چیزی که مشابه آن را در عناوینی مانند Layers of Fear دیدهایم. اما در آنجا تقریبا تمام یادداشتها صداگذاری شدهاند تا حس شخصیتهایی که این نامهها و یادداشتها را به جا گذاشتهاند بهتر منتقل شود و بازیکن مجبور نباشد دائما به نوشتهها دقت کند. متاسفانه در بازی Hollow Cocoon چنین چیزی وجود ندارد و فقط بعد از پیدا کردن یادداشتهای مهمتر، میناتو یک جمله کوتاه راجع به آنها میگوید. اضافه کردن میانپردههای بیشتر و صداگذاری بیشتر میتوانست روایت این بازی را به اندازه بهترین بازیهای سری Fatal Frame جذاب کند و آن حس مرموز و همچنین غمگین را به بهترین شکل منتقل کند. اما در نهایت به یک فرصت از دست رفته تبدیل شده که نمیتواند همه افراد را به خود جذب کند.