قسمت اول و دوم سری داستانهای ددپول توسط استودیوی قرن بیستم منتشر شد. اما وقتی در سال 2019 کمپانی دیزنی، فاکس قرن بیستم را خریداری کرد، شرایط مهیا شد تا ددپول و قهرمانان ایکس من نیز وارد دنیای مارول شوند.
قسمت سوم سری ددپول با نام فیلم «ددپول و ولورین» (Deadpool and Wolverine) نقطه اتصال دنیای ابرقهرمانان دو کمپانی بود. در نگاه اول این ماجرا جذاب به نظر میرسد؛ اما آیا سازندگان فیلم توانسته اند تفاوت جهانهای داستانی را مدیریت کنند؟ یا خروجی کار به خاطر تعداد بالای شخصیتها و گسیختگی جو قصه، در ذوق مخاطب میزند؟
با کریتیکلنز همراه باشید تا به بررسی فیلم ددپول ۳ ، جایی که فاز جدیدی از جهان مارول آغاز میشود بپردازیم.
به دیزنیلند خوش آمدید
خلاصه داستان:
وید وینستون ویلسون یا همان ددپول با بازی رایان رینولدز (Rayan Reynolds)، با دستگاه سفر در زمانش، به جهانهای موازی هم توانسته راه پیدا کند. ددپول میخواهد عضو گروه انتقامجویان مارول شود تا به زندگی خود معنا بدهد اما هیچکدام از جهانها وی را نمیپذیرند.
در شب تولد ددپول، نگهبانان خط زمانی به وی اطلاع میدهند ولورین عامل حفظ جهانش بوده و با مرگ لوگان، این جهان به مرور نابود میشود. حال ددپول باید مانع از این اتفاق شود.
هشدار: این متن حاوی اسپویل است!
افتتاحیه
به نظرم بهترین سکانس فیلم همین اول کار است. ددپول محل جسد لوگان را نبش قبر میکند و میبیند که چیزی جز استخوان از ولورین باقی نمانده است.
سپس نیروهای خطوط زمانی (که در سریال لوکی معرفی میشوند) برای دستگیری ددپول وارد صحنه میشوند. وید هم با استفاده از استخوانهای لوگان به عنوان سلاح و با رقص کل گروه دستگیری را نابود میکند. ضربات این سکانس مثل فینیشرهای مورتال کامبت گرافیک چشمگیری دارد و در حین پخش موسیقی سرزنده و شاد، ترکیب جالبی ایجاد کرده است.
این فیلم اولین فیلم دنیای مارول است که در رده سنی بزرگسال ساخته شده است. همچنین توانسته پرفروشترین فیلم تاریخ در رده سنی بزرگسال شود؛ خوشساخت بودن فیلمهای مارول و کمدی دارک شخصیت ددپول، اصلیترین عامل این موفقیت است.
سرخوردگی ددپول
پس از اینکه سازمان انتقامجویان در جهان 616 (جهانی که ما در آن هستیم)، ددپول را به گروه خود راه نمیدهند، وید ویلسون به یک جهان موازی میرود و در آنجا مشفول به مشاوره فروش ماشین میشود. وی زندگی یکنواخت و نه چندان دلچسپی را دارد میگذراند. ددپول شب تولدش را با دوستانش جشن میگیرد و به محض آرزوی تولد، در خانه اش زده میشود. نیروهای خط زمانی به سراغش آمده اند. گویی آرزوی ویلسون، بازگشت به دوران هیجان و ضدوخورد است و همان لحظه برآورده شده است.
به شخصه من چندتا از شوخیهای فیلمنامه را نفهمیدم. ددپول و ولورین ارجاعات زیادی به فیلمهای قبلی ابرقهرمانان داشت که حتی کسی هم که طرفدار پروپاقرص جهان فانتزی باشد، بسیاری از نکات درون دیالوگ شخصیتها را متوجه نمیشود. یا برای مثال، شوخیهایی که راجع به برند خودروها میشد برای من واضح نبود. میتوانید در قسمت کامنت منظور کنایههایی که زده شد و فهمیدید را برای ما بنویسید.
آغاز ماموریت
مسئول نظارت بر جهانی که ددپول در آن زندگی میکند بر عهده آقای پارادوکس است. با توجه به اینکه وجود لوگان عامل ثبات جهان بوده، با مرگ وی این جهان به مرور رو به نابودی میرود. برای آقای پارادوکس هم نظارت بر یک جهان رو به نابودی خستهکننده است. پس میخواهد با یک مرگ سریع داستان جهان 10005 را تمام کند. ددپول اما این مسئله را نمیپذیرد و به دنبال جایگزینی عامل حفظ جهان (anchor being) میگردد. وی به جهانهای موازی مختلف سر میزند تا یک ولورین را با خود به جهان درحال مرگش بیاورد.
نشان دادن ولورین بقیه جهانها هم یکی از نکات جالب فیلم است. به خصوص حضور چند ثانیهای هنری کویل خیلی به چشم میآید. بقیه ولورینها در کتابهای کمیک تعریف شده بودند؛ اما بازی هنری کویل (یا کولرین) جنبه نمایشی و طنز برای فیلم داشت. دیالوگ ددپول که گفت: «ما با تو خیلی بهتر از اون فاکس لعنتی رفتار میکنیم» هم کنایهای بود به کنار گذاشته شدن کویل از ایفای نقش سوپرمن و رفتار بدی که کمپانی دی سی با وی داشت.
وید بالاخره یک ولورین که بتواند با او ارتباط بگیرد را پیدا میکند. بدترین ولورینی که وجود داشت! این ولورین معتاد به الکل است و یک شب که مست بوده، همه دوستانش کشته شدند. لوگان به خاطر این ماجرا خود را نتوانسته ببخشد و بیشتر از قبل غرق مشروب شده است. منطقی هم به نظر میرسد. لوگان اگر در حال و هوای خوبش باشد، کسی حتی نمیتواند نزدیکش شود؛ چه برسد به اینکه با او تیم تشکیل دهد.
خلاء
بعد از شورش ددپول علیه نیروهای خط زمانی، آقای پارادوکس وید و لوگان را به خلاء (void) میاندازد. اولین نمای خندهداری که در زبالهدان خلاء میبینیم، لوگوی فاکس قرن بیستم است. همان طور که گفتیم قسمت عمده شرکت فاکس در سال 2019 توسط دیزنی خریداری شد و این نما در فیلم میگوید که فاکس دیگر جایی در صنعت هالیوود ندارد.
اولین مبارزه ددپول و ولورین در خلاء شکل میگیرد. با اینکه هم نمایش دیدنی است و هم طنز جالبی با مبارزه آمیخته شده، اما شکستناپذیری هر دو شخصیت این زدوخورد را بی معنا میکند. مخاطب اضطرابی ندارد که کدام ضربه آسیب میزند یا کدام مبارز حریفش را شکست میدهد.
لحظه وارد شدن کریس ایوانز به فیلم هم فوق العاده است. همه فکر میکردیم کریس قرار است نقش کاپیتان آمریکا را بازی کند و شاهد یک نمایش حماسی از او باشیم؛ اما کریس ایوانز نقش قبلیاش در دنیای ابرقهرمانی، یعنی جانی استورم در چهار شگفتانگیز را داشت. از شانس بدش با بدترین فردی که میشد هم وارد مبارزه شد. شخصیت پایرو با بازی آرون استنفورد قابلیت کنترل آتش را دارد و در همان حرکت اول جانی استورم را نقش بر زمین کرد. به خاطر طنز بالایش، چندین بار این سکانس را دیدم و هربار هم برایم خندهدار است.
شخصیت مهم بعدی که در خلاء با او آشنا میشویم کاساندرا نووا، خواهر پروفسور ایکس، با بازی اما کورین است. وی بیشترین قدرت را در بین شخصیتهای این فیلم دارد و بر خلاء حکمرانی میکند. تنها کسی که میتواند ددپول و ولورین را از خلاء خارج کند همین کاساندرا است. حالا یا با زبان خوش و یا راههای دیگر!
ددپول و ولورین تیمی از ابرقهرمانهای فراموششده میچینند و به جنگ با کاساندرا میروند. اعضای این تیم کاراکترهای جالبی هستند. شخصیت بلید در دهه 80 وارد سینما شد و وزلی اسنایپ ایفای این نقش را به عهده گرفت. همان موقع هم سری اول فیلم بلید توانست بین مخاطبین به موفقیت برسد اما در سریهای بعدی نتوانست این موفقیت را تکرار کند.
شخصیت بعدی الکترا با بازی جنیفر گارنر است. فیلم الکترا بسیار ضعیف بود و این کاراکتر دیگر در هالیوود جایی پیدا نکرد.
رمی لبو یا گامبیت هم شخصیتی است که فیلم مستقلی برای خودش ندارد. این کاراکتر در دنیای سینمایی فقط یک بار در فیلم ایکس من: ولورین حضور داشته است. گویی گامبیت از ابتدا در خلاء به دنیا آمده است.
آخرین فردی هم که در تیم معرفی میشود لورا است. لورا همان دختر جهشیافتهای است که لوگان جانش را برا نجات وی فدا کرد. یکی دوجا موقعیت احساسی بین لورا و لوگان ایجاد میشود؛ ولی از بس فیلم فضای شوخی و به سخره گرفتن همه چیز دارد، حس به هیچ وجه در نمیآید. وقتی شخصیتها به خوبی پرداخته شده اند انتظاری هم نیست که فیلم در ابعاد عاطفی عمیق شود.
شکافدهنده زمان
بعد از یک بزن بزن دیگر، راه ورود به جهان برای ددپول و ولورین باز میشود. اما مسئله جدیدی به وجود میآید:
پایرو و آقای پارادوکس به کاساندرا نووا خیانت میکنند. کاساندرا هم برای انتقام وارد جهان اصلی میشود. وقتی نووا ایده آقای پارادوکس برای حذف یک جهان را میشنود، به ذهنش میرسد که تمام جهانها را نابود کند و خودش حاکم مطلق در خلاء باشد.
کاساندرا برای ددپول و ولورین مانع بزرگی قرار میدهد؛ یک لشگر از ددپولها که هرکدام متعلق به یک جهان هستند. جنگ ددپولها هم از نظر بصری جذاب است و از لحظات سرگرمکننده فیلم است. اما هم ورود این ارتش نامیرا و هم خروجشان از فیلم منطق داستانی خاصی ندارد. آنها مانع ددپول و ولورین میشوند چون صرفاً از کاساندرا دستور میگیرند و جنگیدن را هم متوقف میکنند چون صرفاً پیتر (دوست ددپول) گفته است. تماشاگر موقع دیدن فیلم باید به ذهن کنجکاو خود استراحت بدهد و از صحنههای گرافیکی لذت ببرد.
دستگاه شکافدهنده زمان با ترکیب ماده و ضدماده انرژی اش تامین میشود و جهانها را از بین میبرد. وید و لوگان ماموریت دارند که این جریان انرژی را قطع کنند؛ اما با این کار، خودشان از بین میروند. ولی وقتی هردو باهم پل بین ماده و ضدماده شدند در مقابل نابودی توانستند دوام بیاورند. باز هم یک توجیه سرسری که فیلم به پایان خوش برسد. با فداکاری و قهرمانی ددپول و ولورین، خط زمانی جهان ددپول هم ترمیم شد و دیگر قرار نیست به سمت نابودی برود.
تحلیل کلی
فیلم ددپول و ولورین (Deadpool & Wolverine) در کل پروژه مثبتی بود. توانست طرفدارانش را راضی کند و در گیشه هم بسیار موفق بود. همچنین راه را برای ورود سایر شخصیتهای ابرقهرمانی به دنیای مارول باز کرد.
فضاسازی فیلم به خصوص در خلاء (void) قابل تحسین است. اکشن فیلم هم به خوبی کار شده و چندین بار میشود آنها را دید و خسته نشد. مخصوصا سکانس مبارزه ددپول و ولورین به لشگر ددپولها که شبیه سکانس راهرو از فیلم رفیق قدیمی (Oldboy) است و حتی بهتر از آن ساخته شده است. فیلمنامه توانسته طنز قسمتهای قبلی را تا حد قابل قبولی اینجا هم پیاده کند. اما باید پذیرفت مارول هرچقدر هم در این فیلم ساختارشکنی کرده باشد، محدودیت بیشتری نسبت به فاکس دارد. شوخیها از حدی بیشتر جلو نمیرفتند و با هر چیزی نمیشود شوخی کرد.
فیلم چندین رکورد را توانست جابجا کند، ولی قطعاً جزو فیلمهای ماندگار نخواهد بود. برای مثال فیلم انتقامجویان: جنگ بینهایت (Avengers: Infinity war) همیشه در یاد مخاطبان مارول هست. چرا که هم داستان استحکام خوبی دارد و هم شخصیت منفی آن (تانوس) عمق پیدا کرده است.
منظورم این نیست که هر فیلم ابرقهرمانی ای حتماً باید در حد انتقامجویان باشد. بحث بر سر جدی گرفتن داستان است. اگر ددپول در فیلمهای بعدی همین قدر کم به داستان بپردازد، به مرور طرفدارانش کم میشود. شما وقتی یک کلیپ طنز اینستاگرامی را میبینید، تا مدتی برای شوخی از آن استفاده میکنید؛ اما بعد از یکی دو ماه که تاریخ انقضایش تمام شد، حتی به یاد نمیآورید که آن ویدیو درباره چه بود. دلیلش هم نبود تئوری و داستان است. خلاصه بگویم: ددپول و ولورین تکنیک خلاقانه فوق العاده ای دارد اما در روایت و قصه و شخصیتپردازی افتضاح است.