شوگان یکی از خاصترین سریالهای پخش شده در سال 2024 است که به سبک جدیدی، داستانهای سامورایی را روایت میکند. اگر به تاریخ و فرهنگ شرق و نیز ژانر سیاسی علاقه دارید پیشنهاد میکنم این سریال کوتاه را از دست ندهید.
با کریتیک لنز همراه باشید تا به بررسی سریال «شوگان»، داستان زندگی یکی از باهوشترین و همچنین تأثیرگذارترین فرماندهان ژاپن، بپردازیم.
مردی که همه را به بازی میگیرد
خلاصه داستان:
در دوران آشوب ژاپن، امپراتور پیر میمیرد و پسربچه خردسال وی اکنون باید بر تخت پادشاهی بنشیند؛ اما پادشاه تا 16 سالگی نمیتواند خودش تصمیمات کشور را بگیرد. پس فعلاً قدرت در دست پنج ارتشدار اصلی ژاپن است. در این هرج و مرج هر یک از ارتشداران سودای کسب قدرت مطلق را دارند. از طرفی پرتغالیها نیز در ژاپن نفوذ کردهاند و دست دشمنان انگلیسی را از آنجا کوتاه کردهاند. تا اینکه جان بلکتورن، ملوان انگلیسی، سروکلهاش پیدا میشود!
ریسمان طویل تشریفات:
چیزی که این سریال بیشترین تأکید را بر آن دارد، فرهنگ ژاپن است؛ آدابورسوم بیانتها و در عین حال زیرکی و صبر!
اساس شوگان حول محور دیالوگهایش میچرخد و همین عامل باعث شکل گرفتن یک تجربه جدید در سبک کارهای سامورایی شده است. هیچ جنگ بزرگی نمایش داده نمیشود و هنرهای رزمی هم فقط یک یا دو جا به کار میآیند. پس انتظار اکشن و هیجان بالا را با دیدن این سریال نداشته باشید؛ «شوگان» بازی سیاست است!
کتاب شوگان:
جیمز کلاول (James Clavell) نویسنده و کهنه سرباز بریتانیایی بود که به خاطر مجموعه رمان ششجلدیاش به نام «حماسه آسیایی» (Asian Saga) مورد توجه قرار گرفت.
کتاب شوگان قسمت سوم از این مجموعه است که در سال 1975 منتشر شد و توانست بیش از 6 میلیون نسخه به فروش برساند.
سبک این کتاب ادبیات شبه تاریخی (historical fiction) است و بااینکه اتفاقات داستان منبع تاریخی دارند، اما اسامی و بعضی خرده داستانها تغییر یافته است.
رمان شوگان ماجرای جنگ زمینداران ژاپن در سال 1600 و پس از مرگ امپراتور را روایت میکند. اینکه چگونه در این برهه تاریخی ارباب توراناگا دشمنانش را شکست میدهد و موجب یکپارچه شدن کشور ژاپن میشود. سریال شوگان نیز از این کتاب اقتباس شده است.
شخصیتهای اصلی:
جان بلکتورن، قهرمان داستان، با شور و امید فراوان میتواند از دریای ناشناخته و بیکران به ژاپن برسد و به اولین فرد انگلیسی تبدیل شود که پا به ژاپن گذاشته است. همچنین از دیالوگهایش با ناخدای کشتی میفهمیم که دانش کشتیرانی دارد. این دو ویژگی را داشته باشید تا وقتی که با توراناگا آشنا میشویم.
در سکانس بعدی با ارباب توراناگا آشنا میشویم که با خونسردی به دل تله میرود. قلعه اوساکا در دست ایشیدو است که قصد دارد قدرت مطلق را در دست بگیرد و توراناگا را از صحنه بازی حذف کند. درواقع شورایی 5 نفره حکومت را در دست دارند که ایشیدو و سه نفر دیگر در مقابل توراناگا قرارگرفتهاند و در این لحظه زور آنها به توراناگا میچربد. اینجا است که سیاست باید وارد کار شود و شرایط را برگرداند؛ و مهمترین فاکتور آن صبر است؛ در تمام لحظاتی که توراناگا بازی را باخته، او صبر میکند.
در سکانس یاد شده جا دارد به یکی از رسوم عجیب ژاپن اشاره کنم و آن این است که تاوان هر گناه کوچک با مرگ داده میشود. هنگامی که در نشست حاکمان صاحب قدرت، ایشیدو با تحقیر توراناگا را خطاب میکند، یکی از سربازان توراناگا از کوره در میرود و حرف ایشیدو را قطع میکند. خب فکر میکنید چنین کاری چه جزایی دارد؟ شاید توبیخ و اضافهکاری و یا هر مجازاتی؛ اما نه! آن سرباز نهتنها جان خودش را تقدیم میکند؛ بلکه پسر تازه به دنیا آمدهاش را هم میکشد تا نسل او هیچوقت ادامه پیدا نکند. عجیب است!
بگذریم. بهزودی حکم اعدام توراناگا میرسد و همه هم این موضوع را پذیرفتهاند، حتی دستیاران خودش؛ اما اولین نشانه زیرکی وی جایی مشخص میشود که توراناگا به بهانه اینکه خانوادهاش در اوساکا امنیت ندارند میخواهد خانوادهاش را به شهر تحت حاکمیتش یعنی «ادو» ببرد؛ اما در لحظه آخر خودش بهجای همسرش در محمل مینشیند و از زندان اوساکا فرار میکند.
همه دوستاند؛ همه دشمن اند:
حال که توراناگا به شهر خودش برگشته، باید دشمنش را نیز از اوساکا بیرون بکشد که برتری موقعیت نبرد را به دست بیاورد؛ اما این کار نیاز به یک نیروی محرکه دارد. وقتی سفیر ایشیدو نامه دستور تسلیم توراناگا را برای وی میآورد، یوشی ناگاکادو، پسر توراناگا خودسرانه سفیر و همراهانش را به توپ میبندد و همه را از دم متلاشی میکند. با این حرکت جرقه جنگ عملاً زده شد؛ ولی خودسری پسر توراناگا چه ربطی به او دارد؟
در سریال میبینیم که شب قبل از قتل سفیر، «اومی» (برادرزاده یابوشیگ) او را تحریک میکند که باید خودی نشان بدهد و دست روی دست نگذارد؛ اما هدف اومی چیست؟ اینجا ثابت میکنیم که اومی جاسوس توراناگاست و کاملاً تحت امر او عمل میکند.
در قسمت اول یابوشیگ وقتی اومی میگوید که آیا قصد دارد توراناگا را از آمدن کشتی انگلیسی خبر کند یا نه به او میگوید: «چرا باید آینده را برای یک مُرده تعریف کنم.» با این حال توراناگا خبردار میشود. شاید بگویید این خبرچینی کار موراجی ماهیگیر است؛ اما در قسمت آخر وقتی یابوشیگ آخرین سؤالش را از توراناگا میپرسد که نقشههایش را برای او توضیح دهد، توراناگا دقیقاً همین جمله را تکرار میکند: «چرا باید آینده را برای یک مُرده تعریف کنم.» همین جمله به وضوح نشان میدهد که جاسوسی کار برادرزاده است.
یک جای دیگر اومی، پسر توراناگا را دوباره تحریک میکند که عموی ناتنی خود را به انتقام خیانتی که به پدرش کرده بکشد؛ اما درنهایت خود یوشی ناگاکادو جانش را از دست میدهد. مرگ پسر زمان بیشتری را برای توراناگا میخرد تا آماده جنگ شود و ارتش امپراتور را از فهرست دشمنانش خارج کند.
اومی حتی خیانت یابوشیگ که منجر به مرگ ماریکو شد را نیز به توراناگا گزارش داد و درواقع عامل مرگ عمویش شد. (هرچند توراناگا خودش میدانست که یابوشیگ فکر خیانت در سر دارد.)
میبینیم که توراناگا برای برتری در نبرد به فرزند خودش هم رحم نمیکند. وی همه را به بازی میگیرد. قدیمیترین رفیقش را قربانی میکند که وجهه مظلومتری به خود بگیرد تا دشمنانش این سیاستمدار زیرک را دستکم بگیرند. ماریکو را قربانی میکند که نظر مادر امپراتور را در دشمنی با وی برگرداند و مردم شهر خودش را سلاخی میکند تا فقط به خلوص نیت جان بلکتورن پی ببرد! در نهایت ارباب توراناگا (اسم اصلی شخصیت توکوگاوا است) توانست در یکی از سهمگینترین نبردهای تاریخ ژاپن و در دشت سکیگاهارا، ایشیدو را شکست دهد. ژاپن بعد از این جنگ دوره جدیدی از نظم و یکپارچگی را به خود دید.
سرنوشت مهمان ناخوانده انگلیسی:
خب برگردیم سراغ جان بلکتورن، ملوان انگلیسی. در ابتدای ورود جان به ژاپن هیچچیز برای او قابل هضم نیست. اینجا هم مقوله مرگ قابل بحث است. ارباب، صاحب زندگی خدمتکاران خود است. در کل هر مقام بالاتری میتواند زندگی انسان پاییندست خود را بگیرد. علاوه بر این، شاهد تقابل فرهنگ فردگرای غرب و فرهنگ جمعگرای شرق هستیم. آدمها در شرق، مطیع بیچونوچرای ارباب خود هستند. حال آنکه جان اولویتش همیشه خودش بوده و خواستههای خودش. تعارفات و آدابورسوم و خویشتنداری ژاپنیها هم در سراسر سریال مشهود است.
رفتهرفته جان در فرهنگ شرقی هضم میشود. اوج تقابل تفکرات وی با شرق به مرگ ماریکو برمیگردد. بلکتورن اصرار داشت که ماریکو باید جان خود را نجات دهد و هیچچیز باارزشتر از این نیست؛ اما بانو ماریکو شخصیت محکمتری داشت و در نهایت این شرق بود که پیروز نبرد عقاید شد. جان هم پس از این حادثه دیگر اولویتش زندگی خودش نبود و حتی حاضر بود برای آرامش مردم ادو خودش را قربانی کند.
جان بلکتورن یا ویلیام آدامز (نام شخصیت واقعی) با خدمه انگلیسی کشتی خود هم نتوانست ارتباط مجدد بگیرد و تا آخر عمرش نیز به انگلستان بازنگشت. وی باعث شد تا تجارت ژاپن با بقیه کشورهای اروپایی همشکل بگیرد و نفوذ پرتغال در آنجا کمتر شود.
شاهین در جستوجوی رهایی:
بانو ماریکو یکی از مهمترین شخصیتهای سریال است. پدر ماریکو در گذشته با توراناگا دوست بوده است. او با طرح و نقشه توراناگا، حاکم ظالم شهر را به قتل میرساند. و بعد خود نیز به جرم این ترور اعدام میشود. دختر وی، یعنی ماریکو، تا آخر عمرش باید شرمسار باشد که پدرش چنین کاری کرده است؛ اما این دختر در اعماق وجودش به پدر خود افتخار میکند. ماریکو فقط یک هدف دارد: راه پدرش را کامل کند. تا لحظهای که وی بتواند به هدفش برسد، ماریکو فقط صبر میکند و نقابی از یک زن شرمسار را به چهره میزند. درنهایت بانو ماریکو جان خود را فدا میکند و با اینکار زمینه شکست ایشییدو را فراهم میکند. او مثل شاهینی است که تا لحظه شکار، خود را از نور خورشید پنهان میکند. انرژیاش را نگه میدارد و منتظر فرصت میماند. شاید اصلا متوجه این پرنده نشوید.
خائن دوستداشتنی:
یابوشیگ از همان قسمت اول مردد بود که به آیا به اربابش وفادار بماند یا به سمت جبهه برنده برود. او چند بار با هردوطرف جنگ معامله کرد تا بتواند از مرگ فرار کند؛ ولی این را نمیدانست که توراناگا زمینه خیانت را برایش چیده است. در آخر هم یابوشیگ یکی دیگر از قربانیان بازی توراناگا شد و خود توراناگا سر را از تنش جدا کرد. البته در واقعیت شخصیت یابوشیگ (با نام اصلی هوندا ماسانوبو) توسط توراناگا بخشیده میشود و تا 16 سال بعد هم زنده میماند.
نکتهای که این شخصیت را دوستداشتنی میکند، طنز ذاتی او است. یابوشیگ قلب مهربانی دارد و هربار هم که به مرگ نزدیک میشود، آن را به آغوش میکشد. تنها در جایی که سربازان ایشیدو را به خانه ماریکو راه میدهد شخصیتش بار منفی میگیرد. وقتی هم که این کار وی به مرگ ماریکو ختم میشود، از شدت عذاب وجدان دچار فروپاشی روانی میشود.
تحلیل کلی:
داستان همانند یک پازل چیده شده است. وقتی یک بار آن را دیدم و متوجه رازهای نهفته درون سریال شدم باید آن را برای بار دوم میدیدم تا لذت دیدنش را حس کنم. حقیقتاً در نگاه اول با خودم گفتم شوگان هم یکی از این سریالها است که بیش از حد به آن توجه شده و ارزش اینهمه تعریف و تمجید را ندارد؛ اما با دیدن مجدد سریال، فهمیدم که چه نکاتی را ندیده بودم و متوجه چه چیزهایی نشدم. روی تمام دیالوگها کار شده و هر سکانس اهمیت بالایی در بیان داستان اصلی دارد.
البته وقتی سریال به پایان رسید و هیچ جنگی را ندیدم ضد حال خوردم. با توجه به اخبار احتمالاً قرار است شوگان برای دو فصل دیگر تمدید شود (هرچند هنوز اعلام رسمی نشده). ممکن است نبرد سیکیگاهارا در فصل بعدی نمایش داده شود. این یعنی مخاطب حداقل یک قسمت غرق در خون و شمشیر میشود.
بازیگران فیلم عمدتاً مجبور نبودند نقش خود را زیاد احساسی کنند و این فضای سرد کار را برای کازمو جارویس (بازیگر نقش جان) سخت میکرد؛ زیرا وی باید حس تعجب، ترس، خشم، درماندگی، عشق و غیره را در لحظات مختلفی از بازی پیاده میکرد که خیلی در این کار موفق نبود و شاید این نکته هم مخاطب را اذیت کند.