در ترس کیهانی یا لاوکرفتی، در اکثر اوقات برای ترساندن مخاطب نیازی به نشان دادن نماهای ترسناک یا موجودات وحشتناک نیست. در واقع در این سبک هر چقدر کمتر نشان دهید و بیشتر بترسانید، اثر تحسینبرانگیزتری خلق کردهاید. این باعث شده است تا بسیاری از استدیوهای کوچک و بزرگ به این سبک که با حداقلها میتوان در آن موفق بود، علاقهمند شوند. Static Dread: The Lighthouse عنوانی مستقل از استدیوی Solarsuit است که در این مسیر قدم گذاشته است و تجربهای کوچک با ایدهای جذاب خلق کرده است. با نقد و بررسی بازی Static Dread: The Lighthouse با کریتیکلنز همراه باشید.
کاغذبازی لاوکرفتی
این نقد و بررسی بر اساس نسخه ارسال شده توسط سازنده و پس از 10 ساعت تجربه در PS5 نوشته شده است.

شیفت شب
در بازی Static Dread: The Lighthouse بازی نقش یک نگهبان فانوس دریایی را به ما محول میکند که با از کار افتادن سیستمهای مدرن ارتباطی، در شرایطی اضطراری به یک فانوس دریایی قدیمی فرستاده میشود تا کشتیها را در شبهنگام با روش سنتی به مسیر درست هدایت کند. شروعی که بلافاصله مخاطب را جذب خود میکند و نوید یک تجربه منحصربهفرد را میدهد. روایت بازی بر اساس شیفتهای روزانه طراحی شده است و به خوبی به مخاطب استراحت میدهد تا سختیهای کاغذبازیها و ارتباطهای رادیویی مکرر با کشتیها و رئیس خود را از تن بیرون کند.
ساختار و ایده روایتی بازی به طور عمده از دیالوگ بین ناخداها و افرادی که به صورت حضوری به فانوس دریایی سر میزنند، تشکیل میشود و در ابتدا جذاب است. اما نویسندگی بازی اجازه نمیدهد بازی از این پتانسیل به نفع خود استفاده کند.

دیالوگهایی که رد و بدل میشوند چندان خواندنی نیستند و تکنیکهایی که برای غافلگیری در روایت استفاده میشود، بیرمق و کهنه است. از این رو، پس از چند روز ابتدایی، بازی تکنیک جدیدی برای عرضه ندارد و به دلیل نویسندگی خستهکننده و عاری از نوآوری و هوشمندی، دلیلی پیدا نخواهید کرد که به سرنوشت شخصیتها اهمیتی بدید و بیش از حد غرق دستنوشتهها و دیالوگهای فرعی شوید.
بازی سعی کرده است از طریق معماهایی معدود در محیط بازی، کمی رویدادهای بازی را مرموزتر جلوه دهد اما در اکثر مواقع برای اینکه روند گیمپلی مختل نشود، جوابها به طور مستقیم به مخاطب ارائه میشوند و چندان راز نهفتهای در بازی باقی نمیماند که مخاطب را به دنبال کردن دقیق رویدادها و جزئیات داستانی ترغیب کند.

مدارک لطفا!
بازی Static Dread: The Lighthouse قطعا سیستم گیمپلی خود را به طور مستقیم از بازی فراموشنشدنی Papers, Please الهام گرفته است. مدارک و کاغذها برای شخصیت اصلی بازی ارسال میشوند و او باید بر اساس وظایف مختص آن روز، آنها را بررسی کرده و کشتیها روی یک نقشه به سمت صحیح هدایت کند. روندی که در ابتدا سرگرمکننده است اما هر چقدر روزها را پشت سر بگذارید، چیزی به این سیستم اضافه نمیشود و یک ریتم خستهکننده را باید در هر روز از بازی دنبال کنید.
انتخاب مسیر برای کشتیها هیچ چالشی به دنبال ندارد و صرفا با کلیک روی چند نقطه روی نقشه، مسیر را برای کشتی مشخص میکنید. در این روند امکان خلاق بودن وجود ندارد و خبری از به پایان رساندن ماموریتها به شیوه خودتان نیست. البته خوشختانه اشتباه کردن در بازی به معنای باخت و شروع دوباره نیست و اگر کشتی را به محل اشتباهی هدایت کنید، صرفا جریمه نقدی میشوید و از حقوقتان کاسته میشود.

در اینجا سیستم بقای بازی وارد ماجرا میشود که باید با پولی که دریافت میکنید، در طول شب بیدار بمانید و سعی کنید عقل خود را با توجه به رویدادهای عجیب پیرامون خود از دست ندهید. با این حال این سیستم بسیار ساده و عاری از چالش است. صرفا با خرید آیتمهای موردنیاز، روشن نگه داشتن چراغهای فانوس دریایی و انجام کاغذبازیهایی ساده و تکراری میتوانید در بازی پیشروی کنید.
البته بازی دارای انتخابهایی است که میتواند مسیر تجربه را تغییر دهد و سرنوشت شخصیتها را مشخص کند. با این حال، به دلیل همان ضعفهای نویسندگی که در ابتدا به آن پرداختیم، این تصمیمهایی که در هنگام گیمپلی گرفته میشوند و عواقب آنها، به ندرت میتواند از نظر احساسی مخاطب را درگیر خود کند.

بنابراین Static Dread: The Lighthouse با وجود برخورداری از عناصر لاوکرفتی و دنیایی که پتانسیل فوقالعادهای دارد، بیش از حد خود را محدود به یک شغل میکند و با تکرار وظایف، حتی نگهبانی یک فانوس دریایی مرموز در بندری که مردمش در حال از دست دادن عقلشان هستند را نیز در حد یک کارِ کارمندی خستهکننده پایین میآورد.
چه کسی پشت در است؟
با وجود کیفیت بصری ساده، بازی توانسته به خوبی یک تجربه اول شخص گیرا و خوفناک را خلق کند. از همان ابتدا، بدون نیاز به توضیحات اضافه، میتوان وجود آن فانوس دریایی قدیمی را باور و خود را در آن مخمصه تصور کرد. به بیرون نگاه کردن از پنجرههای ساختمان، شنیدن صدای در و دلهره اینکه چه کسی پشت آن قرار دارد و دیدن ظاهر شدن علامتهای عجیب روی دیوارها و تار عنکبوتها، همه حس ترس از ناشناخته را به خوبی منتقل میکنند.

صداگذاری دقیق و ساده بازی نیز به خلق اتمسفر بازی کمک بسیاری کرده است، صداهای خفه و نامفهومی که از پشت رادیوی فانوس دریایی به گوش میرسد، موارد سادهای مثل صدای کشیدن پردهها، صدای در و حتی سکوت مطلقی که در برخی مواقع کاملا قابل لمس است، باعث شدهاند بازی فضایی نسبتا ایدهآل برای ترس کیهانی در اختیار داشته باشد؛ هر چند نتوانسته از پتانسیل کامل آن استفاده کند. موسیقی نیز با اینکه در بسیاری از مواقع غایب است، اما در لحظات لازم، با هوشمندی همراه عناصر بصری میشود.
منوها و میزکار در بازی به شکل ساده و کاربردی طراحی شدهاند و کار با آنها بسیار راحت است. تنظیمات پیشرفتهای برای شخصیسازی گرافیک و گیمپلی در بازی تعبیه نشدهاند اما به عنوان یک بازی مستقل، Static Dread: The Lighthouse حداقلها را رعایت کرده است و با توجه به گیمپلی محدود، نیازی به تنظیمات پیشرفته ندارد.

با این حال عدم استفاده از قابلیتهای کنترلر دوالسنس یک فرصت از دست رفته محسوب میشود چون با اضافه کردن قابلیتهای سادهای مانند پخش ارتباطات رادیویی از طریق اسپیکر، بازی میتوانست مخاطب را بیشتر به واقع بازی نزدیک کرده و در اتمسفر خود غرق کند.
در نهایت به عنوان یک بازی مستقل با قیمتی بسیار مناسب (13 دلار)، Static Dread: The Lighthouse میتواند برای طرفداران پروپاقرص عناوین لاوکرفتی تجربهای کوچک با ایدهای تازه باشد اما افرادی که در کنار ترس از ناشناخته، به گیمپلی و داستانی درگیرکننده نیز احتیاج دارند، بهتر است زمان خود را صرف عناوین بهتری در این سبک کنند.

